سر آغاز


برای مشاهده بهتر وبلاگ مرورگرهای زیر را پیشنهاد میدهیم
 

اردیبهشت

دل آدم

دل آدم ...چه گرم می شود گاهی ساده... به یک دلخوشی کوچک...

به یک احوالپرسی ساده...

به یک دلداری کوتاه ...

به یک "تکان سر"...یعنی...تو را می فهمم...

... به یک گوش دادن خالی ...بدون داوری!

به یک همراهی شدن کوچک ...

به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام ...

به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟"

به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان قهوه !

... به یک وقت گذاشتن برای تو...

به شنیدن یک "من کنارت هستم "...

به یک هدیه ی بی مناسبت ...

به یک" دوستت دارم "بی دلیل ...

به یک غافلگیری :به یک خوشحال کردن کوچک ...

به یک نگاه ...

به یک شاخه گل...

_دل آدم گاهی ...چه شاد است ...

به یک فهمیده شدن ...درست !

به لبخند!

به یک سلام !

به یک تعریف به یک تایید به یک تبریک ...!!!

دیالوگ (5)

جول (جیم کری):

امروز روز وَلنتاینه، یه روز تعطیلهِ ساختگیه که شرکت‌های

کارت تبریک درستش کردن، تا مردم احساس پوچی کنند...!

درخشش ابدی یک ذهن پاک | میشل گوندری | ۲۰۰۴ آمریکا


سالروز درگذشت فروغ فرخزاد

آه اگر راهی به دریائیم بود

از فرو رفتن چه پروائیم بود؟!؟

و این منم

زنی تنها
در آستانه ی فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین
و یأس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی

دل گمراه من چه خواهد کرد
با بهاری که می‌رسد از راه !!؟

من کسی نیستم!

من كسي نيستم! تو كيستي؟

آيا تو هم كسي نيستي؟
پس ما يك جفت ايم.
ولي به هيچ كس نگو!
وگرنه همه با خبر مي شوند!
چقدر ملال آور است كه « كسي » باشي!
چقدر سطحي است – مانند يك قورباغه
كه نام ِ خود را سراسر روز تكرار مي كند
در لجن زار ِ‌ستايش و تحسين!

(( امیلی دیکنسون ))

روز و روزگار من ...

من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره میترسم

دین را دوست دارم ولی از کشیش ها میترسم

قانون را دوست دارم ولی از پاسبان ها میترسم

عشق را دوست دارم ولی از زن ها میترسم

کودکان را دوست دارم ولی از آینه میترسم

سلام را دوست دارم ولی از زبانم میترسم

من میترسم پس هستم

این چنین میگذرد روز و روزگار من

من روز را دوست دارم ولی از روزگار میترسم ...

((حسین پناهی))

نسل من

واقعی بودیم، باورمان نکردند . . .

مجازی شدیم ، فیلترمان کردند . . .

و چه دنیایی ساخته اند برای ما نسل سوخته . . .

حکایت من ...

حکایت من، حکایت کسی است که عاشق دریا بود ، اما قایق نداشت......

دلباخته سفر بود، اما همسفر نداشت......

حکایت کسی است که زجر کشید ، اما زجه نزد .......

زخم داشت، اما ناله ای نکرد ......

نفس می کشید ، اما همنفس نداشت.....

خندید، اما غمش را کسی نفهمید.

نامه خدا به  ...

نامه خدا به  ...

امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگیت افتاد از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی ، مشغول انتخاب لباسی که میخواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: "ســــلام"، اما تو خیلی مشغول بودی ، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای یک ربع ساعت کاری نداشتی جزء آنکه روی یک صندلی بشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم میخواهی چیزی به من بگویی، اما تو به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی. تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلا وقت نداشته باشی با من حرف بزنی. متوجه شدم قبل از ناهار هی دور و برت را نگاه می کنی ،شاید چون خجالت می کشیدی،سرت را به سوی من خم نکردی. تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری، بعد از انجام دادن چند کار تلویزیون را روشن کردی ، در تلویزیون چیزهای زیادی نشان می دهد و تو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی  در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری، باز هم صبورانه انتظار تو را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی ، شام خوردی و باز هم با من صحبت نکردی!!! موقع خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی ، بعد از آنکه به اعضای خانواده ات شب بخیر گفتی به رختخواب رفتی و فورا به خواب رفتی نمی دانم چرا به من شب بخیر نگفتی ، اما اشکالی ندارد آخر مگر صبح به من سلام کردی!؟ هنگامی که به خواب رفتی صورتت را که خسته ی تکرار یکنواختی های روزمره بود را عاشقانه لمس کردم. چقدر مشتاقم که به تو بگویم : چطور می توانی زندگی زیباتر و مفید تر را تجربه کنی ... احتمالا متوجه نشدی که من در کنارت و برای کمک به تو آمده ام . من صبورم بیش از آنچه تو فکرش را بکنی من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم،منتظر یک سر تکان دادن ، یک دعا ، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید. خیلی سخت است که مکالمه یکطرفه داشته باشی. خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود ، به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی! روز خوبی داشته باشی...

پنج وارونه


پنج وارونه چه معنا دارد؟

خواهر كوچكم اين را پرسيد،من به او خنديدم،

كمى آزرده و حيرت زده گفت:روى ديوار و درختان ديدم،

باز هم خنديدم،گفت: ديروز خودم ديدم مهران پسر همسايه،

پنج وارونه به مينو می داد،آنقدرخنده برم داشت كه طفلك ترسيد

بغلش كردم و بوسيدم و با خود گفتم :بعدها وقتي غم،

سقف كوتاه دلت را خم كرد،بي گمان مي فهمي

پنج وارونه چه معنا دارد.

(دكتر شريعتى)

دیالوگ (4)

الینا:

چرا نمیذاری مردم چهره ی خوب تو رو هم ببینن؟

دیمن:

چون وقتی آدما خوبی ببینن انتظار خوبی دارن،

و من نمیخوام زندگیم رو بر پایه ی انتظارات بقیه بنا کنم.


((خاطرات خون آشام--The Vampire Diaries))

نوع دروغ مهم است ..!

کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ "فيلسوف" است.

کسی که راست و دروغ برای او يکی است، "چاپلوس" است.

کسی که پول مي گيرد تا دروغ بگويد، "دلال" است.

کسی که دروغ می گويد تا پول بگيرد، "گدا" است.

کسی که پول می گيرد تا راست و دروغ را تشخيص دهد، "قاضی" است.

کسی که پول می گيرد تا راست و دروغ را بهتر نمایان سازد، "وکيل" است.

کسی که با دروغ غریبه است و جز راست چيزی نمی گويد، "بچه" است.

کسی که به خودش هم دروغ می گويد، "متکبر" است.

کسی که حتی دروغ خودش را باور می کند، "ابله" است.

کسی که سخنان دروغش شيرينست، "شاعر" است.

کسی که علیرغم ميل باطنی خود دروغ می گويد، "همسر" است.

کسی که اصلا دروغ نمی گويد، "مرده" است.

کسی که دروغ می گويد و قسم هم می خورد، "بازاری" است.

کسی که دروغ می گويد و خودش هم نمی فهمد، "پرحرف" است.

کسی که دروغ گفتنش را مصلحت آمیز عنوان می کند، "خوش خیال" است.

کسی که مردم سخنان دروغ او را در برخی مواقع راست می پندارند، "سياستمدار" است.

کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند، "ديوانه" است.

دیالوگ (3)

      


        LEON

No........Woman

No................Kid

(LEON)

پـا بـه پـای کودکـی هایـم بیـا ...


پـا بـه پـای کودکـی
هایـم بیـا ...
 پا به پای کودکی هایم بیا
کفش هایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز کن
باز هم با خنده ات اعجاز کن
پا بکوب و لج کن و راضی نشو
با کسی جز عشق همبازی نشو
بچه های کوچه را هم کن خبر
عاقلی را یک شب از یادت ببر
خاله بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما
قصه های هر شب مادربزرگ
ماجرای بزبز قندی و گرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های کودکی پایان نداشت
هرکسی رنگ خودش, بی شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر !
همکلاسی ! باز دستم را بگیر
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟
حال ما را از کسی پرسیده ای؟
مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟
حسرت پرواز داری در قفس؟
می کشی مشکل در این دنیا نفس؟
سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟
رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟
رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟
آسمان باورت مهتابی است ؟
هرکجایی, شعر باران را بخوان
ساده باش و باز هم کودک بمان
باز باران با ترانه ، گریه کن !
کودکی تو ، کودکانه گریه کن!
ای رفیق روزهای گرم و سرد
سادگی هایم به سویم باز گرد!


((میرفخرایی، متخلص به گلچین گیلانی))

پاییز را دوست دارم

پاییز را دوست دارم ...

پاییز فصل هزاران رنگ است ...

پاییز می گوید کهنگی ها را باید دور ریخت ...

پاییز به من آموخت باید نو شد نو دید نو خواند و نو نوشت...

پاییز به یادم می آورد ،

برای دیدن رقص گلها در بهار باید ایستاد ...

پاییز می آموزد حتی عریان هم میتوان ،

با سرما ؛ طوفان ؛ باد ؛ باران در نوردید ...

پاییز ایمان دارد که بهار در راه است ...

پاییز باور دارد بهار نو می آید نو تر از قبل ...

پاییز شاید می اندیشد چه میشد اگر همه نو میشدند ...

سخنان بزرگ (فلورانس)


.
گذشته من گذشت
! حتی می توانم بگویم درگذشت!
و من برایش ماها و روزها سوگواری و سکوت کردم
خاطراتم را زیر و رو کردم و ای کاشهای فراوان گفتم
ولی دیگر بس است... من به آرزوهای شیرینم می اندیشم
من به شروعی دیگر می اندیشم ...
((فلورانس اسکاول شین))

چشم بادامی شویم

برای دیدن اسم عشق تان کمی با انگشتان دست تان گوشه های چشم تان را بکشید! (مثل ژاپنی ها)

.

دیالوگ (2)

جان کافی :

من خسته ام رییس!

خسته از این راه! مثل یه پرستویی که تو بارون باشه!

خسته از نداشتن رفیق، خسته از این که نمی فهمم از کجا اومدم و قراره کجا برم!

و از همه بیشتر از زشتی هایی که این مردم با هم انجام میدن خسته ام رییس!

از این همه درد و رنجی که تو این دنیاست خسته ام!

انگار توی مغزم خورده شیشه ریخته باشن! می فهمی!؟

((مسیر سبز))

مخاطب خاص


گاهی دروغ همان کار را می کند که یک چوب کبریت با انبار باروت می کند

Steve Jobs

  نقل قول های طلایی از موسس شرکت اپل

سال هاست که استیو جابز در کانون توجه عمومی قرار دارد اما از بسیاری جهات یکی از مرموزترین چهره های مشهور است که حتی مرگ او به صورت یک معما باقی مانده است. جابز بسیاری از مسائل مربوط به زندگی شخصی اش را پوشیده نگه داشته است. از خانواده ی عجیب و غریبش تا مبارزه ی او علیه سرطان لوزالمعده، بیماری که بالاخره صبح ۶ اکتبر ۲۰۱۱ در سن ۵۶ سالگی او را از پا درآورد.


همیشه حریص باش. همیشه از نگاه یک جاهل ببین.

سادگی و تمرکز. ساده بودن از پیچیده بودن سخت تر است. باید خیلی کار کنید تا افکارتان را مرتب و منظم سازید. اما در نهایت ارزشش را دارد، چراکه وقتی به آنجا رسیدید، می توانید از کوه بالا بروید.

خلاقیت تنها ایجاد ارتباط میان پدیده ها است. وقتی از افراد خلاق می پرسید چگونه کاری را انجام دادند، آنها کمی احساس گناه می کنند، چون در واقع کاری انجام نداده اند. آنها فقط پدیده ای را دیدند و بعد از مدتی در نظرشان آشکار آمد.

نوآوری مرز بین رهبر و دنباله رو است.

اگر مثل یک هنرمند دنبال زندگی توام با خلاقیت و نوآوری هستید، زیاد نباید برگردید و به پشت سرتان نگاه کنید، بلکه می بایست اراده این را داشته باشید که هرکاری که مسوولیت آنچه قبلا انجام داده بودید را به عهده بگیرید و آن کسی که قبلا بوده اید را دور بیاندازید.

دزد دریایی بودن از پیوستن به نیروی دریایی خیلی جذابتر و شیرین تر است!

من به همان اندازه ای که به کارهای انجام شده افتخار می کنم، به کارهای انجام نشده هم می بالم. نوآوری به خیلی چیزها نه می گوید.

دلگرمی آدم

دل آدم ... چه گرم می شود گاهی ساده ...

به یک دلخوشی کوچک...

به یک احوالپرسی ساده...
به یک دلداری کوتاه ...
به یک "تکان سر"...یعنی...تو را می فهمم...

... به یک گوش دادن خالی ...بدون داوری!
به یک همراهی شدن کوچک ...
به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام ...
به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟"

به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان قهوه !
... به یک وقت گذاشتن برای تو...
به شنیدن یک "من کنارت هستم "...
به یک هدیه ی بی مناسبت ...
به یک" دوستت دارم "بی دلیل ...

به یک غافلگیری :به یک خوشحال کردن کوچک ...
به یک نگاه ...
به یک شاخه گل...
_دل آدم گاهی ...چه شاد است ...
به یک فهمیده شدن ...درست !

به لبخند!
به یک سلام !

به یک تعریف به یک تایید به یک تبریک ...!!!

آیریس اسکات یک هنرمند نقاش




هنرمندی که بدون قلم‌مو، با نوک انگشتانش نقاشی می‌کشد !

آیریس اسکات یک هنرمند نقاش است، او زمانی به تایلند سفر کرده بود و در اتاقی با تهویه خوب، مشغول نقاشی بود، حین نقاشی او مجبور شد که قلم‌مویش را تمیز کند، اما از آنجا که نمی‌خواست وارد محیط بسیار گرم بیرون شود، ترجیح داد، بدون قلم‌مو، انگشتش را در رنگ زرد فرو کند و روی بوم بزند، تنها ۱۰ ضربه با انگشت روی بوم، او را متوجه کرد که سبک خاص نقاشی‌اش یعنی نقاشی رنگ روغن با انگشت را پیدا کرده است.

از آن زمان او برای نقاشی کردن، دستکش جراحی به دست می‌کند و بعد شبیه یک هنرمند پیانیست، چند انگشت را به تناوب روی بوم می‌زند.

او ثابت کرده است که نقاشی با انگشت، تنها خاص کودکان نیست و با این روش هم می‌شود، آثار زیبایی خلق کرد.
ادامه نوشته

نمی دانم . . . یک رویا . . .


نمی دانم . . .
                دلتنگم یا هنوز در رویایی جا مانده ام . . .
نمی دانم . . .
                دلتنگی چیست یا اگر دلتنگم . . .

                                                      فقط دلتنگم
نمی دانم . . .
        در رویای گذشته مانده ام یا امروز، ولی خودم را جا گذاشته ام

وای پس رویای فردایم چه می شود؟
تنها می دانم که نمی دانم . . .

رویایم ثانیه ها، روزها، سال ها را به بازی گرفته !
ای رویای من به کجا چنین شتابان؟